داستان با این جملات آغاز میشود:
"سهشنبه، یازدهم اکتبر 1988. شوی جیسون تاورنر سی ثانیه زودتر به پایان رسید. کارشناس فنی که از پشت شیشهی اتاق کنترل در حال تماشا بود، تیتراژ پایانی را از مانیتور ویدئو متوقف کرد، سپس جیسون تاورنر اشاره کرد، که در حال خروج از استودیو بود. کارشناس فنی نخست به مچ خود زد، بعد به دهانش اشاره کرد.
جیسون رو کرد به میکروفون و به آرامی گفت: "دوستان، نامهها و پیامهای محبتآمیزتان را از ما دریغ نکنید. و حالا شما را دعوت میکنم به تماشای ماجراجوییهای اسکاتی، سگ استثنایی."
کارشناس به او لبخند زد و جیسون نیز در مقابل لبخندی تحویل داد سپس صدا و تصویر قطع شد. برنامهی یکساعتهی موسیقی و نمایش رنگارنگ او، که رتبهی دوم بیشترین میزان مخاطب را در سال داشت، به پایان رسیده بود. و همهچیز بهخوبی گذشته بود.
"کجا نیم ثانیه را از دست دادیم؟" این را به مهمان ویژهی برنامهاش، هثر هارت گفت. او را به فکر انداخت. زمانبندی برنامه دست خودش بود.
هثر هارت گفت: "عزیزکم، اشکالی نداره." دست سردش را روی پیشانی عرقکردهی جیسون گذاشت و با مهربانی اطراف موی شنی رنگ او را ماساژ داد ..."