درباره كتاب 'فصل پنجم (مجموعه زمین شکسته - کتاب اول)':
داستان در سیارهای میگذرد که تنها یک قاره در آن وجود دارد. ساکنان و موجودات این "سوپر قاره" هر چند قرن یکبار ناچارند تا وضعیتی با عنوان "فصل پنجم" را از سربگذرانند. در طول این مدت سیاره دچار یک تغییر اقلیمی فاجعهبار میشود.
سیاره محل زندگی نژادها و موجودات مختلفی است. یکی از اصلیترین آنها، اوروگنها هستند. نژادی که میتوانند انرژی سیاره و درجه حرارت آن را کنترل کنند و موجب وقوع زمینلرزه در سطح سیاره بشوند.
داستان با تکگویی یکی از قدرتمندترین اوروگنهای سیاره شروع میشود. او برای خواننده توضیح میدهد که دنیایش در وضعیتی ناامیدکننده قرار گرفته و نژادش در حال انقراض است. به همین خاطر او از قدرت خارقالعادهاش استفاده میکند تا بر روی سرتاسر "قاره" شکافی ایجاد کند و باعث بدترین فصل پنجمی شود که در طول تاریخ ثبت شده.
داستان پس از این تکگویی، سرنوشت سه تن از اوروگنها را در سه بازه زمانی مختلف بازمیگوید.
فصل اول داستان با این جملات آغاز میشود:
"تو زن هستی. زن تو است. تو ایسان هستی. یادت هست؟ زنی که پسرش مرده بود.
تو یک اوروگن هستی که ده سال است در شهر کوچک تیریمو زندگی میکنی. فقط سه نفر اینجا هستند که میدانند اوروگن هستی و دو نفر از آنها بچههای تو هستند.
خب. الان فقط یکی باقیمانده است که میداند.
در ده سال گذشته تا حد امکان یک زندگی معمولی را سپری کردهای. از جای دیگری به تیریمو آمدی، مردم شهر واقعا اهمیت نمیدهند از کجا یا چرا. از آنجا که مشخص بود که تحصیل کرده هستی، معلم مدرسه محلی برای بچههای ده تا سیزده ساله شدی. نه بهترین معلم هستی و نه بدترین. بچهها وقتی بزرگتر میشوند، فراموشت میکنند ولی حداقل در مدرسه چیزکی یاد میگیرند. قصاب، احتمالا اسمت را میداند چون دوست دارد با تو لاس بزند. ولی نانوا نه، چون تو ساکت هستی و او مثل بقیه اهالی شهر تو را با عنوان زن جیجا میشناسد ..."