داستان با این جملات آغاز میشود:
"سر والتر الیوت کلینچهالی سامرستشری مردی نبود که برای مشغولیت خودش کتابی دستش بگیرد جز کتاب شرح حال بارونتها. با این کتاب ساعات بیکاری را پر میکرد و ساعات غم و ملال را خالی، به بحر تهمانده امتیازات قدیم میرفت و فکر و ذکرش میشد تحسین و تمجید یا هیبت و احترام، و احساسات نامطبوعی هم که از امور پیشپاافتاده خانه میداشت خودبهخود به تاسف و انزجار بدل میشد. وقتی به سراغ مناصب و عناوین بیشمار قرن گذشته میرفت، حتی اگر همه اوراق کتاب برایش علیالسویه بودند شرححال خودش را با چنان علاقهای میخواند که تمامی نداشت ... این کتاب مورد علاقه همیشه به این صفحه باز میشد ..."