درباره كتاب 'روشنگری شگفتانگیز پرفسور کاریتا':
پرفسور کاریتا، استاد دانشگاه میانسالی که زندگی آرامی را میگذراند، بالاجبار از حریم امن کتابخانهاش بیرون میرود و در ماموریتی برای یافتن "بهترین جهان ممکن" به کشورهای مختلفی سفر میکند. پروفسور در این سفرها مجبور است با وضعیت پیچیده اندیشه مدرن مواجه شود و واقعیت فلسفههای سیاسی امروزین را در عمل مشاهده کند ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بدترین واقعه در زمان بازداشت پرفسور نیکولاس کاریتا این بود که عینکش را شکستند و له کردند. اصلا انتظارش را نداشت و فکرش برایش ترسناک بود. آنها با تضعیف نگاه و سلطه او بر پدیدارها، سلطه خود را بر واقعیت اثبات و تقویت کردند.
نیکولاس در کتابخانهاش آرام نشسته بود و مطالعه میکرد در حالی که ردای مخمل سیاهش را که حاشیه خز سفید نقرهای داشت دور خودش پیچیده بود - همان ردایی که همیشه در بحث و جدلهای شبانهاش با متفکران "عصر روشنگری" بر تن میکرد. دیروقت به بستر رفته و خوب نخوابیده بود چون با توجه به سرنوشت بسیاری از دوستانش، با ناراحتی میدانست که روزهای آزادی برای او کمکم به آخر میرسد. اما سعی نکرده بود مخفی شود. او همیشه از دخالت در امور سیاسی اجتناب میکرد. خودش را یک محقق، متخصص تاریخ اندیشهها و یک فیلسوف میدانست و بنابراین فکر میکرد یا امیدوار بود که آدم مهمی به شمار نمیرود ..."