داستان "مارمولک شکمو" با این جملات آغاز میشود:
"یک مارمولک بود که دلش میخواست بزرگ شود. تمساح شود. شروع کرد به خوردن. هرچی میدید، میخورد. پشه خورد. سوسک خورد. پروانه خورد. کمی بزرگتر شد. بعد قورباغه و مار و خرچنگ خورد. باز هم بزرگتر شد. بعد گاومیش و فیل و زرافه خورد. بزرگتر و بزرگتر شد. اندازه یک دایناسور! حالا دیگه با هیچ چیزی سیر نمیشد. همهی درختهای جنگل را خوردگلهگله بز و گوسفند را قورت داد. بعد رفت آب دریا را با یک قلوپ هورت کشید. ماهیها را هم خورد. باز هم سیر نشد. همهی زمین را مثل یک کوفته تبریزی بلعید ..."
(مخاطب کتاب گروه سنی "ب" و "ج" در نظر گرفته شده است)