فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"از قطع پیوند با آنچه تعلقات خودی است تا قطع پیوند با خود، خط سیری شگرف، پرخطر و صعبناک بود که این بلخیزاده مهاجر در دیار روم را در طی عمری که از شصت و هشت سال تجاوز نکرد، در طول مجاهدهیی عمرکاه و طاقتآزمای، از مقامات تبتل تا فنا پلهپله تا ملافات خدا عروج داد و هرگز نیز او را به این مقامات خویش مغرور و مفتون نداشت.
این عروج روحانی را او از سالهای کودکی آغاز کرده بود - از پرواز در دنیای فرشتهها، دنیای ارواح، و دنیای ستارهها که سالهای کودکی او را گرم و شاداب و پرجاذبه میکرد. در آن سالها رویاهایی که جان کودک را تا آستانه عرش خدا عروج میداد، چشمهای کنجکاوش را در نوری وصفناپذیر که اندام اثیری فرشتگان را در هاله خیره کنندهیی غرق میکرد میگشود ..."