درباره كتاب 'یک خوشه انگور سرخ':
داستان با نگاه به زندگی امام جواد (ع) نوشته شده است. راوی داستان امفضل همسر امام و دختر مأمون است که درنهایت با تحریک معتصم خلیفه عباسی، امام نهم شیعیان را مسموم کرده و به شهادت میرساند. نویسنده در این رمان امفضل را بهعنوان راوی کتاب انتخاب کرده است و سعی کرده با نگاهی تازه به نقش او بهعنوان یک شخصیت منفور و درعینحال ترسو و ناتوان در انتخاب میان خیر و شر، روایتی دستاول از زندگی امام هشتم و نهم شیعیان بدست دهد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"لعنت به این حال غریب ... لعنت به این لرزش دست و پا ... چرا میلرزم؟ حال که بر تردید غلبه کردهام، چرا دستانم یاری نمیکنند؟ لعنت به این بخت که روزگارم را اینگونه رقم زد. اگر بخت یارم بود، اکنون نه در ستیز با خود بودم و نه ایستاده در میان خانهای که هرگز دلبندش نشدم. آری ... این بازی تقدیر است و هیچ چیز به اراده من نیست. وگرنه چرا من؟ مرا چه به اینجا؟ مرا چه به این خانه؟ من، امفضل، دختر خلیفه بزرگ، مامون عباسی، کجا و خانه …
جز بازی تقدیر چه تدبیری است برای حال این لحظه من؟ من که از ابتدا چنین نیتی نداشتم. دست سرنوشت من را به این بازی کشاند. گاهی به خود میگویم ای کاش میل پدر، به نکاح من با وزیرزاده یا عموزادهای بود. که اگر بود اکنون اینجا نبودم؛ اینجا، کنار دروازههای جهنم ..."