درباره كتاب 'دختر قصهگو (مجموعه قصههای جزیره 1)':
ماجراهای این کتاب از زبان بورلی کینگ نقل میشود. او همراه برادرش فلیکس برای مدتی به خانهی عمو الک میروند و همبازی عموزادههایشان دن، فیلیسیتی و سیسیلی کینگ، کارگری به نام پیتر، همسایهای به نام سارا ری و عمهزادهای به نام سارا استنلی میشوند. سارا استنلی همان دختر قصهگوست که با تعریف کردن داستانهای جالب از خاندان کینگ، بچهها را سرگرم میکند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
" "جاده را واقعا دوست دارم؛ چون همیشه در حیرتی که انتهایش چیست."
این یکی از گفتههای دختر قصهگو بود. در آن صبح ماه می که من و فیلیکس تورنتو را به مقصد جزیرهی پرنسادوارد ترک میکردیم نه این گفته را از دهان او شنیده بودیم و نه حتی از وجود کسی به نام دختر قصهگو خبر داشتیم. او را اصلا به این اسم نمیشناختیم، فقط میدانستیم عمهزادهای داریم به نام سارا استنلی که مادرش، عمه فیلیسیتی مرحوم ما بوده است. او با عمو راجر و عمه اولیویا کینگ در مزرعهای زندگی میکند که دیواربهدیوار خانهی روستایی و قدیمی کینگها در کارلایل است. احتمالش زیاد بود که بعد از رسیدن به آنجا با او آشنا شویم و نامههای عمه اولیویا به پدر، این ذهنیت را به ما داده بود که او دختر بانشاطی است. اما او بیش از این هم فکرمان را مشغول نمیکرد؛ چون فکر و ذکرمان پیش فیلیسیتی و سیسیلی و دن بود که ساکن خانهی روستایی بودند و قرار بود یک فصل با آنها هماتاق شویم ..."