درباره كتاب 'پاپیون':
پاپیون داستان سیزده سال از عمر "هانری شاریر" در زندانهای محکومین با اعمال شاقه را روایت میکند. هانری محکوم به حبس ابد و درعینحال بیگناه، در حالی دست به اعتراض علیه محکومیتش میزند که هیچ گوش شنوایی نیست. هانری طغیان میکند، چندینبار از زندانهای مخوف میگریزد و با مرگ دستوپنجه نرم میکند و این فرارهای پیدرپی و تلاشهای فراوان او بود که موفقیتها و شکستها را بههم آمیخت و ماجرای زندگی افسانهای او را بهوجود آورد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"ضربه چنان محکم بود که من فقط سیزده سال بعد توانستم از جا برخیزم.
در حقیقت این ضربهای معمولی نبود و برای اینکه ضربه مرا از پای درآورد، آنها همه نیرویشان را به کار گرفته بودند.
امروز بیست و ششم اکتبر سال 1931 است.
از ساعت هشت صبح مرا از سلولم در زندان دادگستری پاریس - که یک سال است در آنجا زندانی هستم - بیرون آوردهاند. امروز صورتم را بهدقت تراشیدهام و لباسهای شیکی پوشیدهام کت و شلواری که خیاط مشهوری آن را برایم دوخته است، مرا خیلی شیک و برازنده نشان میدهد. پیراهنی سفید و پاپیونی آبی کمرنگ نیز وقار خاصی به این لباس میبخشد.
من 25 سال دارم اما بیست ساله به نظر میآیم. ژاندارمها که از ظاهر "جنتلمن" من جا خوردهاند با چاپلوسی رفتار میکنند، حتی دستبندم را نیز باز کردهاند ..."