درباره كتاب 'گریگور و نفرین خونگرمها (تاریخ اعماق زمین - 3)':
نوبت پیشگویی خون فرارسیده: همان پیشگویی که گریگور آن را از سفر قبلیاش به دنیای عجیب و غریب زیرزمینی همراه خود آورده بود. حالا او و بوتز باید برای پیدا کردن درمان طاعونی که جان موجودات خونگرم را به خطر انداخته به دنیای زیرزمینی بازگردند. اما مادرشان اجازه این کار را به آنها نمیدهد. تا اینکه گروهی از موشهای صحرایی کوچک برای تهدید کردن آنها به خانهشان حمله میکنند ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گریگور برای دقیقهای به آینه دستشویی خیره شد و خودش را آماده کرد. بعد کاغذ لولهشده را آرام باز کرد و دستنوشته را روبهروی آینه بالا گرفت. در تصویر توی آینه میشد اولین خط از پیشگویی را خواند؛ پیشگویی خون. طبق معمول از خواندن جملهها دلش آشوب شد.
کسی به در تقیای زد. شنید که خواهر هشتسالهاش، "لیزی" میگوید: "بوتز باید بره دستشویی!" گریگور دستش را از بالای پیشگویی برداشت و کاغذ دوباره لوله شد، بعد سریع آن را توی جیب عقب شلوار جینش چپاند و پیراهنش را پایینتر کشید تا آن را پنهان کند. او درباره پیشگویی به کسی چیزی نگفته بود و تا وقت لزوم، قصد گفتنش را نداشت ..."