درباره كتاب 'رویای جورج ار':
در دنیایی در آینده، که خشونت و فجایع زیستمحیطی چهرهای زشت به آن داده، یک روز صبح وقتی جورج ار از خواب بیدار میشود متوجه میشود که رویاهای او میتوانند واقعیت دنیا را تغییر دهند. او برای دریافت کمک به یک روانشناس به نام دکتر ویلیام هابر مراجعه میکند. اما دکتر هابر با اطلاع از قابلیت جورج تصمیم میگیرد که از قابلیت او به سود خودش بهره ببرد. حالا جورج باید راهی پیدا کند تا از واقعیت در مقابل تهدید رویاهایی که دکتر هابر به او تلقین کرده، محافظت کند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"ژلماهی سوار بر جریان، دستخوش امواج و اسیر قدرت اقیانوس در مغاک دریایی به اطراف کشیده میشود. نور از مغاک عبور میکند و تاریکی به آن وارد میشود. ژلهماهی، در دریایی که در آن جهتی نیست، فقط دورتر و نزدیکتر، بالاتر و پایینتر، سوار بر جریان، دستخوش امواج و سرگردان در ناکجاهای دریا، آویزان و از سویی به سوی دیگر در نوسان است. تپشها در درون بدنش آهسته و سریعند، مانند تپشهای روزانه در دریایی که تحت اثر جاذبهی ماه است. ژلهماهی، آویزان، در نوسان، در تپش، آسیبپذیرترین و سستترین موجود دریاست که برای دفاع از خود تنها به خشونت و قدرت اقیانوس وابسته است، که وجود خود را به آن، به سیلانش و به ارادهاش سپرده است ..."