درباره كتاب 'گچ و چای سردشده (مجموعه داستان بههمپیوسته)':
داستان از روزگار یک معلم زن میگوید که با دیگران تفاوت دارد. و همین تفاوت است که او را مقابل جهان و آدمهایی میگذارد که دنیایشان را با مدار محافظهکاری تنظیم میکنند. قصههایی که این شخصیت از سر میگذراند و رخدادهایی که درکشان میکند او را به کشف تکههای پنهان انسانهای روبهرویش وا میدارد. قهرمان او زنی سرکش است و آدمهای فرعی محافظهکارهایی که هرکدام چیزی برای پنهان کردن دارند ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان "گاهی آغازها اهمیتی ندارند" با این جملات آغاز میشود:
"هوا هنوز گرم بود اما بوی پاییز میآمد. محبوبه هر دو پنجرهی کتابخانه را باز کرده بود. نسیمی کمرمق خودش را از ارتفاعات البرز به درون میکشید. عطر چای دارچینی با بوی رنگ و دودهی کتابهایی که سه ماه از قفسهها بیرون نیامده بود در هم میپیچید و نشاط و هیجانی به فضای کوچک معلمها میآورد. دبیران راهنمایی یک طرف و دبیرستانیها سمت دیگر میز نشسته بودند. فیلم تبلیغاتی مدرسه روی پردهی بزرگ پشت صندلی خالی مدیر بیصدا پخش میشد؛ تصاویر کنکوریهای موفق، تیم روبوتیک مدرسه، سفر تفریحی به کیش، آزمایشگاهها، کتابخانه، سایت کامپیوتر و بالاخره مشتی اشعار غرورآفرین در ستایش این مرز پرگهر از چپ و راست پرده بالا میرفت و در پسزمینهی سهرنگ آن گم میشد.
به جز فنایی که با سگرمههای درهم فیلم را تماشا میکرد بقیهی معلمها سرشان به حرف گرم بود. شالچی خیار پوست میکند ..."