در شعر "صبح" میخوانیم:
"همه بیرون در حال پول درآوردناند
قاضیها، نجارها، لولهکشها، پزشکها،
روزنامهپخشکنها، پلیسها، آرایشگرها،
ماشینشورها، دندانپزشکها، گلفروشها،
خدمتکارها، آشپزها، رانندههای تاکسی
و تو روی پهلوی چپت غلت میزنی
تا آفتاب به جای آزردن چشمهایت
پشتت را گرم کند"