درباره كتاب 'پیادهنظام در پیانو':
رسول در مدرسه با امیدمهدی دوست صمیمی است. پدر امیدمهدی وکیل دعاوی است و وضع مالی خوبی دارد. روزی رسول با پولی که پدر امیدمهدی به او داده تا با آن چیزی بخرد، همه بچههای مدرسه را به ساندویچ مهمان میکند. با شکایت پدر امیدمهدی، مدیر مدرسه رسول را تنبیه میکند و رسول که از تنبیه مدیر بسیار دلشکسته شده، به محل کار پدرش میرود که در یک پایگاه نظامی به تعمیر ماشینهای سنگین مشغول است.
معلم رسول درباره تنبیه او با آقای وکیل صحبت میکند و وکیل تصمیم میگیرد تا طی ملاقاتی از رسول معذرت بخواهد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"رسول همیشه شانس میآورد که توی مدرسه با بچه پولدارها رفیق میشد. "شانس میآورد" یعنی خودش اینطوری نبود که بخواهد بچهها را از روی کیف و لباس یا جامدادی آهنربایی یا دفترهای جلد سخت مارک "فرنو" سوا کند و باهاشان با زرنگی طرح دوستی بریزد. بلکه، به خاطر اینکه باهوش بود و خط خوبی داشت و سوال و جوابهای خودآزمایی را با دورنگ و پاکیزه مینوشت بچهپولدارها دورش را میگرفتند. بچهپولدارها با اینکه دفترهای گرانقیمت میخریدند ولی کلمات را خیلی بزرگ مینوشتند. انگار دلواپس این نبودند که دفترشان قبل از پایان سال تمام شود. اگر دفتر تمام میکردند سر راه، از بازار شیشهگرخانه یک دفتر صدبرگ جلد سخت دیگر میخریدند و توی کیف قفلدار رمزیشان میگذاشتند و میرفتند خانه ..."