درباره كتاب 'خانه کاغذی':
بلوما لنون، استاد دانشگاه کمبریج و محقق آثار ژوزف کنراد به هنگام مطالعه کتابی از امیلی دیکنسون در حال عبور از خیابان، تصادف میکند و کشته میشود. چند روز بعد، استاد جایگزین او، که راوی داستان است و خواننده هیچگاه متوجه نام او نمیشود، بستهای پستی حاوی یک نسخه کتاب "مرز سایه" نوشته جوزف کنراد دریافت میکند. بسته در واقع برای بلوما پست شده، اما حالا به دست او رسیده است.
راوی متوجه میشود که در ابتدای کتاب دستخطی از بلوما آمده که آن را به شخصی به نام کارلوس تقدیم کرده است. راوی تصمیم میگیرد کارلوس را پیدا کند و به او خبر مرگ بلوما را بدهد. با این تصمیم جستجویی برای پیدا کردن یکی از عجیبترین "عشق کتابهای" آمریکای جنوبی آغاز میشود و در نهایت راوی داستان را مجبور به سفر به آرژانتین مینماید …
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در یکی از روزهای بهاری 1998 بلوما لنون نسخهی دست دومی از کتاب شعرهای امیلی دیکنسون را از یک کتابفروشی شهر سوهو خرید و درست زمانی که سر نبش اولین خیابان به دومین شعر کتاب رسید، اتومبیلی او را زیر کرد.
کتابها سرنوشت مردم را تغییر میدهند. عدهای کتاب "ببر مالزی" را خوانده و در دانشگاههای دوردست استاد رشتهی ادبیات شدهاند. دهها هزار نفر با خواندن دمیان به فلسفهی شرق روی آوردند؛ در حالی که همینگوی از آنها مردانی جوانمرد و باظرفیت ساخت؛ در همین حال الکساندر دوما زندگی زنهای بیشماری را پیچیده کرد؛ که تنها عده کمی از آنها با کتاب آشپزی از خودکشی نجات یافتند. در این بین بلوما قربانی کتابها شد ..."