درباره كتاب 'آخرین مهمان (از سری کتابهای جک ریچر - کتاب چهارم)':
در سراسر کشور زنانی به دست قاتلی کشته میشوند که هیچ اثری از خود به جا نمیگذارند؛ نه مدرکی، نه زخم مهلکی، نه اثری از درگیری، و نه هیچ سرنخی از انگیزهای برای کشتن. جسدها در وانی پر از رنگ سبز ارتشی در خانههای قربانیها رها میشوند. قتلها کاملا بینقص صورت میگیرند. در واقع، تنها چیزی که همهی قربانیها را به هم پیوند میدهد مردی است که آنها قبلا میشناختهاند: جک ریچر. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
این کتاب چهارمین داستان از سری کتابهای جک ریچر است.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"میگن دانش قدرته. هرچی دانشت بیشتر باشه، قدرتت بیشتره. فرض کن همهی اعداد برندهی لاتاری رو میدونستی. نه اینکه حدس میزدی یا خوابشون رو میدیدی، بلکه واقعا میدونستی. چه کار میکردی؟ فورا میرفتی مغازه. اون اعداد رو روی ورق علامت میزدی و میبردی.
درمورد بازار بورس هم همینطور. فرض کن واقعا میدونستی چه سهامی بالای همه قرار میگیره. منظورت فقط یه حدس یا حس ششم نیست. منظورت یه گرایش یا بازی درصد یا شایعه یا اشاره نیست. منظورت دانشه. دانش واقعی و معتبر. فرض کن این دانش رو داشتی. دانش واقعی و معتبر. فرض کن این دانش رو داشتی. چهکار میکردی؟ به دلالت زنگ میزدی. سهام میخریدی. بعد میفروختیش و پولدار میشدی ..."