درباره كتاب 'پلیس جدید':
در کینوارا هرگز وقت کافی وجود ندارد. وقتی از هلن لیدی میپرسند برای هدیهی تولدش چه میخواهد، او میگوید: "وقت. چیزی که من میخواهم وقت است." جیجی لیدی پانزده ساله ادامه دهندهی راه خانوادهی لیدی در نواختن ویولن است. ولی روزی جیجی درمییابد فقط موسیقی نیست که در رگهایش جاریست.
آیا راست است که پدر مادربزرگش یک قاتل است؟
وقتی جیجی به راه میافتد تا برای مادرش وقت بخرد، هم این موضوع را کشف میکند و هم بسیاری چیزهای قابل توجه در مورد موسیقی، افسانه و جادو. چه کسی میداند که وقت کجا میرود؟
جیجی میداند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"بارها پیش آمده بود که جیجی لیدی و بهترین دوستش، جیمی داولینگ، با هم بحث کنند. اما جیجی هیچوقت این بحثها را جدی نمیگرفت و حتی فکر میکرد با این جر و بحثها دوستیشان عمیقتر میشود. دعوای آنها مثل دخترهای مدرسه از سر حسادت نبود و همیشه کمی بعد، دوباره با هم آشتی میکردند؛ ولی ماجرای بگو مگوی جیجی و جیمی در آن روز اوایل سپتامبر و در اولین هفتهای که به مدرسه برگشته بودند، بیسابقه بود.
جیجی حتی به یاد نمیآورد بحث چگونه و برای چه شروع شده بود. ولی وقتی دعوا تمام شد و به نقطهای رسیدند که باید مثل همیشه یکدیگر را میبخشیدند و اختلافات را کنار میگذاشتند، جیمی چیزی گفت که تکاندهنده بود:
- با چیزی که مادربزرگم در مورد لیدیها گفته، باید خیلی بیعقل باشم که باز هم با تو بگردم ..."