درباره كتاب 'تابستان بدون مرد':
همسر میا پس از سی سال زندگی مشترک به خاطر زن دیگری او را رها میکند. تصمیمی یکطرفه که سنگینی آن میا را راهی تیمارستان میکند.
میا پس از ترخیص به شهر دوران کودکیاش بازمیگردد و به تدریج درگیر زندگی مادرش و "پنج قو"، همسایه جوان و دو فرزندش و دختران نوجوانی که در کارگاه شعر او شرکت کردهاند، میشود و این درگیری به او کمک میکند دوباره روی پاهایش بایستد و به زندگی عادی برگردد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"مدتی بعد از اینکه کلمهی وقفه را بر زبان آورد دیوانه شدم و از بیمارستان سردرآوردم. نگفت "دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت." یا "همه چی تمومه."، ولی پس از سی سال زندگی مشترک همین وقفه کافی بود تا من را به یک دیوانهی زنجیری تبدیل کند که افکارش مانند دانههای ذرت در مایکروفر، به این طرف و آن طرف میپریدند، در هم و برهم شده بودند و انسجامی نداشتند. این فکر غمانگیز در حالی از ذهنم گذشت که روی تختم در بخش جنوبی دراز کشیده بودم و هالدول آنقدر بدنم را سنگین کرده بود که دوست نداشتم از جایم تکان بخورم. صداهای موزون عذابدهنده آهستهتر شده، ولی هنوز خاموش نشده بودند و وقتی چشمهایم را میبستم شخصیتهای کارتونی را میدیدم که در دشتهای صورتی میدویدند و در جنگلهای آبی ناپدید میشدند. در نهایت دکتر پ. تشخیص داد که به اختلال روانپریشانهی گذرا یا همان روانپریشی واکنشی گذرا مبتلا شدهام ..."