فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"با پایان یافتن دوران خدمت پل جابز در گارد ساحلی پس از جنگ جهانی دوم، وی با هم خدمتیهای خود شرطی بست. آنها به سانفرانسیسکو که محل پایان ماموریت کشتی آنها بود، رسیدند و پل شرط بست که ظرف دو هفته همسری برای خود پیدا خواهد کرد. وی یک مکانیک با بدنی عضلانی و خالکوبی شده بود که با شش فوت قد اندکی به جیمز دین شباهت داشت. ولی کلارا هاگوپیان، دختری شیرین از مهاجرین ارمنی، به دلیل ویژگیهای ظاهری او با وی ازدواج نکرد. واقعیت این بود که پل و دوستانش برخلاف گروهی که کلارا قصد داشت تا آن شب با آنها به گردش برود، یک اتومبیل داشتند. ده روز بعد، در مارس 1946، پل با کلارا نامزد کرد و شرط را برنده شد. این ازدواج، به پیوندی فرخنده تبدیل شد و پس از چهل سال سرانجام مرگ آنها را از هم جدا کرد.
پل رینهولد جابز در یک کارخانه لبنیات در جرمن تاون ویسکانسین بزرگ شده بود. با اینکه پدر پل مردی الکلی و گاهی اوقات خشن بود، پل سرانجام با ظاهر مناسب خود به مردی ملایم و آرام تبدیل شد. وی پس از ترک تحصیل در دوره دبیرستان، مدتی در شرکت حمل و نقل میدووست به عنوان مکانیک کار کرد تا اینکه در سن نوزده سالگی با اینکه حتی شنا کردن بلد نبود به گارد ساحلی پیوست ..."