کتاب حاوی 10 حکایت و داستان کوتاه ترسناک از نویسنده است.
کتاب با حکایتی کوتاه، اینچنین آغاز میشود:
"موش گفت: "افسوس دنیا روز به روز تنگتر میشود. اول آن قدر بزرگ بود که میترسیدم. دویدم و دویدم و خوشحال بودم که سرانجام در دوردست، چپ و راست خودم دیوارهایی دیدم.، اما این دیوارهای بلند با چنان سرعتی به هم نزدیک میشوند که به آخر خط میرسم و تلهای که باید توی آن بیفتم، گوشهای منتظرم است."
گربه گفت: "فقط باید مسیرت را عوض کنی." و آن را خورد."