درباره كتاب 'دفترچه خاطرات سنگی':
خانواده استون از دیرباز در کار سنگ بودهاند، گویی "سنگ" بخشی از هویت و نشان تبار آنان است.
دفترچه خاطرات سنگی، اشارهای معنیدار و کمی هم زیرکانه به همین نشان و شغل خانوادگی است. در این کتاب برگهایی از دفتر خاطرات زنی از این دودمان سنگی را ورق میزنیم: از آن روز گرم فاجعهبار در سال 1905 که در کنار میز آشپزخانه و بساط پودینگپزی مادر بیمارش که آخرین نفسهای زندگیاش را در همان هنگام زادن او در مانیتوبای کانادا به او بخشید تا سفر با پدر به ایندیانا و تمامی سالهایی که به عنوان همسر، مادر و سپس بیوهای تنها مانده، در مبارزه برای یافتن جایگاهی در زندگی گذشت، در این بازگویی روزنگار آمده است.
دیزی گودویل در این بازگویی از شنیدهها دربارهی تولدش تا کشف و شهودی شادمانه دربارهی زندگی و مرگ و تاملاتی در فاصلهی این دو و تمامی آنچه بر او گذشته از ورای قلم توانای کارول شیلدز سخن میگوید تا یکی از ارزشمندترین داستانهای قرن ما و دهههای ناآرام این قرن را خلق کند و جایزهی ادبی پولیتزر و چند جایزهی دیگر را از آن نویسنده سازد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"نام مادرم مرسی استونگودویل بود. زمانی که فقط سی سال داشت، در یک روز داغ تابستانی وقتی داشت برای شام شوهرش پودینگ مالورن درست میکرد، حالش دگرگون شد. یک کتاب آشپزی روی میز باز بود. در دستور غذا نوشته شده بود: "چند ورقه نان بیات، یک پیمانه توت سیاه، نیم پیمانه تمشک، چهار اونس شکر و در صورت امکان مقداری خامهی شیرین." البته او مواد لازم غذا را نصف میکرد چون آنها فقط دو نفر بودند، وانگهی با کمیابی توت سیاه و بد غذایی کویلر (پدرم) چه باید میکرد. مادر میگفت که پدر فقط ناخنکی به غذاهای مورد علاقهاش میزند و چندان در بند خوردن یا نخوردن نیست ..."