درباره كتاب 'چون باد، چون موج: داستانهایی از قلمرو سرکوبشدگان':
نوشتههای کوتاهی که در این کتاب آمدهاند همانقدر داستان کوتاهند که مقاله یا پژوهشهای روانکاوانه. این قطعات که در قالب اولشخص روایت شدهاند، بیشتر به خاطره شبیهند و گاه آدمی را به یاد سبک اورول و موام در خاطرهنویسی میاندازند.
هریک از فصول کتاب به موضوع خطیری میپردازد، از جمله ماهیت اشتیاق، نقش سرنوشتساز وهم و وهمزدایی از زندگی آدمی، ماجرواجویی در تقابل با کوتهفکری، ارزش مهارت و تخصص، ریشه و اجزای قهرمانگرایی و …
نثر بولونینی دلپذیر است و صمیمیتی دلفریب دارد. از همینروست که ظهور مفاهیم روانکاوانه در متن به معنای تحمیل اصطلاحات فنی این رشته نیست، بلکه بیشتر محملی است برای روشساخت مطلب به روشی خلاق. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
مطلب "سگ قفقازی غولپیکر" با این جملات آغاز میشود:
"حکشدن در خاطره سرنوشت محتوم کتابهایی است که در ایام بیماری یا نقاهت میخوانیم. شاید علتش انزوای نسبی ناشی از بیماری باشد که بیشتر به تامل میگذرد. شاید هم حس بیزمانی و فقدان انگیزههای واقعی در این وضعیت موثر باشند. کسی چه میداند؟ هرچه باشد، در چنین شرایطی، بیش از پیش درگیر تعمق در بازنماییهای خیالی پدیدهها میشویم.
سالهای سال پیش پس از سانحهای مختصر، مجبور به استراحتی چند هفتهای شدم. در این میان به کتابی برخوردم، تالیف کوهنوردی بریتانیایی در اواخر قرن نوزدهم. این کتاب شرح تمام رنجهایش بود در نیمی از قلل جهان و من، به مدد خیال و تلقینپذیری ذهنم، یکسره غرق آن شدم ..."