فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"آیا در عالم علمی هست که یقین و قطعیت آن را هیچ انسان عاقلی نتواند مورد شک قرار دهد؟ این سوال که در بادی نظر چندان مشکل نمینماید در واقع یکی از مشکلترین سوالات است.
وقتی موانعی را که در راه وصول به پاسخ صریح و مطمئن به این سوال وجود دارد درست درک کردیم میتوان گفت که بحث فلسفه را آغاز نمودهایم زیرا فلسفه همانا سعی در یافتن جواب چنین سوالات غائی و نهائی است اما نه آنطور که در زندگی عادی یا حتی در علوم به نحو جزمی و غیردقیق بدان پاسخ میدهیم بلکه از روی نقد و دقت و پس از بررسی کلیه موجباتی که این مسائل را بغرنج میسازد و پس از توجه به ابهام و خلطی که تمام تصورات عادی ما بر آن مبتنی است.
در زندگی روزمره بسیاری امور را یقین و قطعی فرض میکنیم که پس از دقت و تعمق میبینیم بقدری حاوی تناقضات ظاهر هسنتد که پس از اندیشه بسیار میتوان گفت که به چه چیز میدتوان عقیدهمند بود. در جستوجوی یقین و قطعیت طبعا از تجارب فعلی ابتدا میکنیم و به یک معنی البته از این تجارب علم حاصل میشود. اما هر خبری درباره اینکه تجارب مستقیم و بلاواسطه ما چه علمی برای ما حاصل میکند به احتمال قوی خطا خواهد بود ..."