داستان "انگشت شست مهندس" با این جملات آغاز میشود:
"از همه معماهایی که طی سالهای دوستی و خصوصیت من با آقای شرلوک هولمز حل و فصل آنها از او خواسته شد تنها دو مورد بود که من واسطه ارجاع آن بودم: قضیه انگشت شست آقای هدرلی و قضیه جنون سرهنگ واربرتن. مورد اخیر ممکن است میدان مناسبتری برای نمایش تواناییهای مشاهدهگر تیزبین و اصیلی چون او باشد، ولی مورد اول به قدری از همان ابتدای کار غریب بود و جزئیات حیرتانگیزی داشت که تصور میکنم شایستگی بیشتری برای ثبت در این دفتر داشته باشد. هرچند که دوست من فرصت زیادی برای استفاده از شیوههای استنتاجی و استدلالی خاص خود در حل آن نیافت، شیوههایی که به کمک آنها به آنچنان نتایج درخشانی میرسید. تصور میکنم چگونگی ماجرا بیش از یک بار در مطبوعات به چاپ رسیده باشد. ولی مثل همه روایتهایی از این دست، وقتی که همه داستان از سر تا ته یکجا به صورت نصف ستون مطلب چاپشده به دست خواننده میرسد تاثیر آن بسیار ضعیفتر از هنگامی است که حقایق امر آرامآرام در برابر چشمان انسان ظاهر شوند و از پرده راز با هر کشف تازه قدری بیشتر از پیش کنار رود ..."