درباره كتاب 'تیتوس گرون':
قرنهاست که گورمنگاست، قلعهای سترگ به وسعت کلانترین کلان شهرها، منزلگاه و مسند حکمرانی خاندان اشرافی گرون است و جایگاه برپایی آداب و رسوم مقدس و نامیرا و البته نامتعارفشان - از مراسم دوسالانهی حک کردن شکل ماه نیمه پشت قفسهی زرادخانه با خنجری آیینی گرفته تا لگدمال کردن سفرهی صبحانهی خورده نشده. اما همزمان با به دنیا آمدن جدیدترین عضو خاندان و هفتاد و هفتمین لردِ گورمنگاست، تیتوس، نمایشی به غایت غریبتر - و از بدروزگار، شومتر - به روی صحنهی سایهپوش قلعه میرود: استیرپایک، شاگرد آشپزی جوان و جاهطلب که از بیگاری در مطبخ معظم به تنگ آمده و تاب تحمل زندگی زیر سایهی سهمگین سلطان میگسار مطبخ، سرآشپز کوهپیکر و کجرفتار قلعه، سوئلتر را از کف داده است، عزم جزم میکند تا به هر قیمت از آن دوزخ زمینی بگریزد و با چنگ زدن به هر دستاویز ممکن راهش را به سمت ستیغ سلسله مراتب سازمانی آن سازمان باز کند؛ خواه این دستاویز سنگی بیرونزده از دیوار باشد، خواه باز کردن باب آشنایی با پزشک خیرخواه و خلوضعِ خاندان، دکتر پرون اسکوالرو خواه ... (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گورمنگاست، یا بهتر بگوییم، پشتهی مرکزی و بنیادین سنگهای بر هم چیدهی گورمنگاست، جلوهای پرجلال و جبروت میداشت اگر میشد آن را تنها و منزه از تودهی کلبههای محقری که چون مرضی واگیردار از پای دیوارهای بیرونیاش به اطراف سرایت کرده بود در نظر آورد. کلبهها که هر یک تا کمر به همسایهی پشتیاش تکیه داشت، بر سراشیب زمین میخزیدند و بالا و بالاتر میرفتند تا سرانجام استحکامات قلعه راهشان را سد میکرد. کلبههای این درونیترین مدار که دامنگیر دیوارهای بلند شده و چون گلسنگ به آن چسبیده بودند، افتخار این همجواریِ بیمهر و عطوفت با قلعهی بالای سرشان را به حکم قوانین کهن آن ملک یافته بودند. هر روز و هر فصل، سایهی پشتبندهای باد و باران سوده و برجکهای مخروب یا مرتفع قلعه بر بام کج و معوج کلبهها دامن میگسترد. بلندتر و دامن گستردهتر از همه، سایهی "برج چخماق" بود که پوشیده با پارههای ناهمگون پیچک سیاه، چون انگشت معیوبی از میان مشت استخوانی سنگها بیرون زده بود ..."