درباره كتاب 'تابوتی از هنگکنک':
در ابتدای کار نلسون راین، کارآگاه خصوصی، فکر میکرد این راحتترین سه هزار دلاری است که در زندگیاش به جیب زده. اما او خیلی زود متوجه میشود که رو دست خورده و ناخواسته پایش در قتل یک زن جوان بدکاره وسط کشیده شده. حالا او باید به میان شبهای رنگارنگ هنگکنگ بزند چون با خودش عهد کرده تا قاتل زن جوان را پیدا کند و او را از اینکه سربهسرش گذاشته پشیمان کند ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"شش و ده دقیقه غروب بود و داشتم از دفترم بیرون میآمدم که تلفن زنگ خورد. روزی طولانی و کسلکننده داشتم بدون مراجعه حتی یک مشتری. فقط یک نامه برایم رسیده بود که بدون باز شدن راهی سطل زباله کرده بودم.
گوشی را برداشتم و تمام تلاش را برای داشتن صدایی صمیمی و بانشاط به کار بردم: نلسون راین.
آنطرف سیم سکوت بود. البته میتوانستم صدای یک هواپیما را که درحال بلند شدن بود بشنوم. صدا لحظهای گوشهایم را انباشت و بعد ناگهانی کمتر شد. بهحتم، طرف درِ کابین تلفن را بسته بود: آقای راین؟
صدا، مردانه، عمیق و کوتاه بود.
"خودمم."
"شما کارآگاه خصوصی هستید؟"
"بله."
دوباره سکوتی برقرار شد. صدای نفسهای آهسته و سنگین او را میشنیدم و به احتمال او نیز به صدای نفسهای من گوش میداد ..."