درباره كتاب 'فرانکشتاین در بغداد':
قهرمان داستان، هادی، که یک دستفروش در بغداد جنگزده است، قطعات بدنی کسانی را که براثر انفجارهای شهر تکهتکه میشوند جمع میکند و آنها را به هم میدوزد تا شکل یک جنازه به خود بگیرند. هدف او این است که دولت را مجبور کند برای افرادی که در این انفجارها از بین میروند، تشیعجنازهای رسمی ترتیب دهد.
اما یک روز جنازهی دستساز هادی ناپدید میشود و بلافاصله قتلهایی در سطح شهر اتفاق میافتد. خبرها حاکی از آن هستند که قاتل سر و شکلی عجیب دارد و با اینکه از سوی ماموران پلیس به او شلیک میشود اما گلولهها هیچ تاثیری بر او نمیگذارند. هادی متوجه میشود که قاتل، موجودی است که او آن را بوجود آورده و این هیولا حالا برای آنکه بتواند زنده بماند، نیاز به تغذیه از گوشت انسان دارد ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دو دقیقه بعد از اینکه ایلیشوا امدانیال سوار ون شد انفجار رخ داد. جمعیت داخل ون با نگاههای ترسان، از ورای ازدحام، به پشتسر نگاه کردند و در پارکینگ خودروهای نزدیک میدان الطیران، در مرکز بغداد، ابر غلیظی از دود را دیدند که به آسمان میرود، جوانانی که بهسمت محل انفجار میدوند و خودروهایی که به جدول وسط خیابان یا به همدیگر برخورد کردهاند و رانندگانشان سرگردان و وحشتزدهاند. صدای درهمپیچیدهی آدمها، جیغ و سروصدای نامفهوم و دزدگیر خودروها از همهجا به گوش میرسید ..."