درباره كتاب 'جهش، خاطرات روز بعد':
داستان صبح یکی از روزهای سال 1545 شمسی خورشیدی آغاز میشود. زمانی که محمد پسر نوجوان حسین علوی، رئیس انجمن علوم کشور ملل متحد اسلامی، بر روی رایانهاش نقاشی سفینهای را که به تازگی کشیده به پدرش نشان میدهد. سفینه شکلی عجیب و غریب دارد و علوی بدون آنکه بخواهد پسرش را ناامید کند در دل میداند که چنین سفینهای ممکن نیست از زمین بلند شود!
چند ساعت قبل از آن سفینهای ناشناس ناگهان در محدودهی پایگاه فضایی آلفا ظاهر شده است و پس از نادیده گرفتن پیامهای هشدار، با قطع تمامی سیستمهای ارتباطی و دفاعی پایگاه آلفا، بزرگترین مرکز فضایی جمهوری آرومیکا را به گروگان گرفته است. دانشمندان معتقدند این سفینه ساخته بشر نیست. اما ظاهرِ سفینهی ناشناس عینا شبیه آن چیزی است که محمد در رایانه خود نقاشی کرده ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"فرمانده جیمز به تصویرش در آینه نگریست و اندیشید: بد نیست. با وجود آن که شصت سال داشت هنوز حتی یک تار موی سفید میان موهایش دیده نمیشد. یکی از مزیتهای کار در فضا جوان ماندن و عمر طولانی به علت دوری از فشار خردکننده جاذبه زمین بود. به همین دلیل بیست سال پیش بنا بر اصرار و درخواست کارمندان فضایی، سن بازنشستگی فضانوردان به هفتاد و پنج سال افزایش یافته بود. بنابراین او میتوانست به جای بازنشستگی زودرس در شصتسالگی، پانزده سال دیگر نیز حقوق هنگفتی دریافت کند و پس از آن دوران بازنشستگی را در پایگاه مسکونی ماه بگذراند.
قد بلند و اندام ورزشکارانهاش نیز بارها او را در انجام وظایفش یاری داده بود. فرماندهی بزرگترین پایگاه فضایی در مدار زمین فقط به علم و دانش نیاز نداشت. هنوز پس از گذشت چند قرن، و با وجود دقت در انتخاب تکتک ششصد و سی و شش خدمه فضایی، زندگی در محیط بسته و محدود پایگاه، باعث ایجاد بحرانهای روحی در بعضی از آنان میشد ..."