درباره كتاب 'دختر تحصیلکرده (یک سرگذشت)':
کتاب سرگذشت نویسنده است از کودکی تا سی سالگی. او که سال 1986 در خانهای در آیداهو به دنیا آمد، تا نه سالگی شناسنامه نداشت و پیش از هفدهسالگی به کلاس درس پا نگذاشت. در منزل، نزد مادرش درسکی خواند، ولی بیشتر اوقاتش صرف کار در "حیاط قراضههای" پدر و جاکردن آذوقه در شیشههای مربا گذشت. این همه بدان خاطر بود که پدر و مادرش در زمرهی مورمونهایی بودند که خود را برای آخرالزمان آماده میساختند و نسبت به آموزش دولتی، امور طبی و بیمارستان، و پلیس فدرال بدگمان بودند.
تارا در کنار کوه باک، و در دنیای کوچکی بالنده میگردد که عقاید بیمارگونهی پدر، سخت بر آن سایه افکنده. رفتهرفته اما ذهن تارا دست به خودکاوی میزند، عطش دانستن در او بیدار میشود، خانه و خانواده را به هوای تحصیل ترک میگوید و …
در نهایت، تارا سر از جایی درمیآورد که به خواب هم نمیبیند. "دختر تحصیلکرده" ماجرای این سرگذشت دلنشین و پر فراز و فرود است. کتابی که بلافاصله او را شهره ساخت و به تشخیص بسیاری، از جمله ویراستاران آمازون، نیویورک تایمز، باراک اوباما، بیل گیتس و … در ردیف بهترین آثار سال 2018 میلادی قرار گرفت. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
"سرآغاز" کتاب با این جملات آغاز میشود:
"روی واگن قرمزی ایستادهام که کنار انباری قرار دارد. باد شدت میگیرد. موهایم بر سر و صورتم تازیانه میزند و سوز و سرما از درون یقه باز پیرهنم به پایین میخزد. در این نزدیکیهای کوهستان، تندباد چنان میوزد که گویی خود قله دارد نفس میکشد. ولی آن پایینها، دره آرام و ساکن است. در میان کوه و دره، مزرعه ما به رقص و طرب مشغول است؛ درختان تنومند کاج به آرامی به اهتزاز درمیآیند، حال آنکه بوتههای برنجاشف و کنگرهای وحشی با هر بادی تکان میخورند و سر تعظیم فرود میآورند. پشت سر من تپهای با شیبی ملایم رو به بالا میرود و خودش را به کوهپایه کوک میزند، طوری که اگر به بالا نگاه کنم میتوانم هیبت سیهفام شاهدخت سرخپوست را ببینم ..."