درباره كتاب 'عشق با حروف کوچک':
وقتی ساموئل صبح روز اول ژانویه از خواب بیدار میشود به نظرش سال جدید قرار نیست هیچ فرقی با سال قبل داشته باشد و زندگی به همان یکنواختی قبل در جریان خواهد بود. اما سروکلهی میشیما در آپارتمانش پیدا میشود و اینطور به نظر میرسد که خیال هم ندارد آنجا را ترک کند. با ورود این گربهی خیرهسر به زندگی ساموئل ناخواسته او با همسایگانش که تا قبل از آن یک کلمه هم ردوبدل نکرده بود، آشنا میشود و ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سرمان را چرخاندیم سال دارد به پایان میرسد و سال جدید شروع میشود. از اختراعات بشر برای فروش تقویم. فراموش نکنیم این ما بودیم که دلبخواه تصمیم گرفتیم کی سالها، ماهها و ساعتها شروع شوند. ما جهان را با معیار خودمان اندازهگیری کردیم و تسکین یافتیم. چهبسا در این آشوب و آشفتگی، نظمی کیهانی وجود دارد. ولیکن، قطعا این نظم از آن ما نیست.
داشتم یک بطری کوچک کاوا و یک دوجین حبهی انگور را روی میز میگذاشتم - بنا به رسم این کشور، هر حبه برای یک ضربهی ناقوس نیمهشب - و به گذر ساعتها فکر میکردم. جایی خوانده بودم که باتری زندگی انسان پس از 650000 ساعت ته میکشد.
با در نظر گرفتن تاریخچهی بهداشتی مردان خانوادهی من، حساب کردم دیدم، بهترین فرصت باقیماندهی زندگی برای من، اگر بر حسب ساعت حساب کنیم، دست بالا معادل 60000 ساعت خواهد بود. به عبارت دیگر، در سیوهفتسالگی، عملا به نیمهی راه رسیده بودم ...