درباره كتاب 'تفرقهی انسان (جنگ پیرمرد - کتاب ششم)':
... مردم زمین حالا میدانند که اتحادیهی مستعمرات مانع دسترسیشان به کهکشان شده. اتحادیه از سالها پیش از بشر در برابر فضاییها دفاع میکند و بهعمد زمین را در بیخبری نگه داشته تا از آن بهعنوان منبع سرباز و مهاجر تازه استفاده کند. اما حالا اسرارش لو رفته است. نژادهای بیگانه هم در برابر اتحادیهی مستعمرات ائتلافی بزرگ و قدرتمند شکل دادهاند و از مردم زمین دعوت کردهاند تا به آنها ملحق شوند. هرچند زمین مبهوت است و خیانت هم دیده، به نظر نمیآید بتواند راحت تصمیم بگیرد.
اتحادیه هم نمیتواند به این راحتی در برابر این قدرتها دوام بیاورد و موجودیتش به خطر افتاده است. حالا به جای جنگ، مشغول معاملات دیپلماتیک است و فریبکاریهای سیاسی. برای چنین کاری هم به یک "دستهی ب" نیاز دارد؛ یعنی گروهی از دیپلماتهای بیاهمیت که بتوان آنها را به دل وضعیتهای نامنتظره و پیشبینیناپذیر فرستاد و اگر لازم شد به راحتی قربانیشان کرد. شخصیت اصلی این گروه از دیپلماتها هم ناوبان هری ویلسون است که قبلا با خواهش جان پری از بخش نظامی اتحادیه به بخشهای پژوهشی رفته بود. اما حالا مجبور است با قدرتهایی سر و کله بزند که مانع اتحاد نژاد انسان میشوند و حتا میخواهند بشر را به جنگ وادارند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"سفیر سارا بلر میدانست که وقتی ناخدای ناو پولک او را به عرشهی فرماندهی دعوت کرد تا جهششان را به منظومهی داناوار تماشا کند، پروتکلهای سیاسی قویا توصیه میکردند که دعوتش را نپذیرد. ناخدا سرش شلوغ میشد و او هم جلو دست و پای دیگران را میگرفت و در نهایت هم چیز زیادی برای تماشا در کار نبود. وقتی پولک ده دوازده سال نوری در بازوی محلی کهکشان میجهید، آدم فقط به این دلیل متوجه جابهجایی میشد که نمای ستارگان اندکی تغییر مییافت. در عرشهی فرماندهی هم این نما بر روی صفحهنمایشها بود، نه از پنجرهی رصد. ناخدا باستا صرفا بر مبنای تشریفات و سنت از او دعوت کرده بود و چنان از بابت رد دعوتش اطمینان داشت که ترتیبی داده بود تا موقع جهش سفیر و کارمندانش در عرشهی رصد کوچک و معمولا بلااستفادهی پولک که بالای خن بود مهمانی کوچکی برگزار کنند ..."