داستان "فیلم ترسناک" با این جملات آغاز میشود:
"فاجعهآمیز بود. همهچیز از جایی شروع شد که اصلا فکرش را نمیکردم. یعنی از وقتی نشستم پشت کامپیوتر و دیویدی را توی دهان کامپیوتر گذاشتم و ویژژژژژژژژ درش را بستم. از هیجان داشتم میمردم. هی وول میخوردم و منتظر بودم دیویدی باز شود. عجب اشتباهی! نباید این کار را میکردم. باید مثل بچهی آدم مینشستم پای درسم و کتاب را عینهو ساندویچ گاز میزدم و مغزم را پر میکردم از علم و دانش و معرفت. ولی خب، نکردم. به خودم مطمئن بودم. به چیزهایی که سر کلاس یاد گرفته بودم، به اضافهی چیزهایی که گاهگداری خوانده بودم و مثل تهدیگ به ته جمجمهام چسبیده بود، به اضافهی نمرههای کلاسی و به اضافهی کمی تقلب و رونویسی از دست این و آن ..."