درباره كتاب 'ماندم تا روایت کنم':
هدف من از نوشتن این کتاب، بیان تاریخ رواندا یا شرح فاجعه نسلکشی در این کشور در سال 1994 نیست؛ چرا که اخیرا کتابهای پژوهشی بسیار خوبی در مورد سیاستها و چگونگی وقوع این جنگ خانگی به چاپ رسیده که حاوی اطلاعات روشنگری از جزئیات و فاجعهای است که طبق آمار دولت رواندا، حدود یک میلیون نفر طی تقریبا صد روز کشته داده است.
این کتاب تاریخ زندگی خودم است، داستانی که تا جایی که به خاطر آوردم، همه جزئیاتش را نوشتم ... و گویی همین دیروز اتفاق افتاده است. این یک داستان واقعی است؛ در این داستان من از اسم واقعی خودم و همه افراد خانوادهام استفاده کردهام؛ اما بقیه اسامی را به دلیل مسائل امنیتی و یا بهدلیل عدم استمرار چرخه کینه و نفرت تغییر دادهام.
من معتقدم زندگی همه ما بههم مرتبط است و دلیل بودن ما در اینجا، یاد گرفتن از تجربه دیگران است. من نیز به این امید این کتاب را نوشتم تا داستان زندگیام برای دیگران سودمند واقع شود. (برگرفته از مقدمه نویسنده کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"من در بهشت به دنیا آمدم.
این احساسی بود که سرانجام هنگامی که بزرگ شدم، نسبت به زادگاه و سرزمین آبا و اجدادیام پیدا کردم.
رواندا کشور بسیار کوچکی است که همچون نگینی درخشان در آفریقای مرکزی قرار دارد. زیباییهای این کشور آنقدر بینظیر است که امکان ندارد بیننده دست خدا را در خلق مراتع شاداب، تپههای موجدار، کوههای مه گرفته، درههای سرسبز و دریاچههای جوشان آن نبیند. نسیمی ملایم از سمت تپهها و جنگلهای کاج و صنوبر به سمت پایین میوزد و فضا را با رایحه دلنشین گلهای سوسن و داوودی عطرآگین میکند. هوای رواندا در تمام سال، آنقدر مطبوع و دلپذیر است که وقتی مهاجرین آلمانی در اواخر سال 1800 میلادی به آنجا وارد شدند، این کشور را "سرزمین همیشه بهار" نام نهادند ..."