مطالب کتاب با این جملات آغاز میشود:
"سپیدهدم توی عمارت بزرگ، میان تالاری جی دو در به دنیا آمدم. پس از دو خواهر، سومین فرزند خانواده شدم. پدربزرگ تا تن نزار و رنجورم را از دست بیبی حور، قابله روستای اِوَز گرفت، لبخندی زد و به پدر گفت: "محمدرفیع! این پسر برای من عزیزه."
در آیین شافعی، رسم نیست نام مستقیم خدا را بر روی فرزندان بگذارند. نسل اندر نسل شافعیمذهب هستیم و قرنها با شیعیان زندگی برادرانه و دوستانه داریم. مذهب شافعی نزدیکترین قرابت را با مذهب شیعه دارد. مهرورزی و دلدادگی به اهل بیت پیامبر در آیین ما، زبانزد عام و خاص است. پدربزرگ قرآن توی طاقچه را آورد و سمت پدر گرفت:
- تاریخ تولد عزیز را پشت این قرآن بنویس! ..."