درباره كتاب 'کلاه حصیری':
داستان از جایی شروع میشود که مترسک در مزرعه متوجه تغییری میشود. کلاغها از آسمان میروند و به جایشان پرندههایی آهنی ظاهر میشوند. صاحب مزرعه و پسرش هم دیگر به سراغ مزرعه نمیآیند. پرندههای آهنی از آسمان هویج میریزند و وقتی یکی از هویجها کنار پای مترسک میترکد، او کج میشود و کلاه حصیری از سرش میافتد. او منتظر است که صاحب مزرعه یا پسرش بیایند و دوباره او را صاف کنند و کلاه او را بر سرش بگذارند. اما خبری از آنها نیست و به جایش کسانی از مزرعه رد میشوند که او زبانشان را نمیفهمد. هفت سال میگذرد و نخلهای نخلستان یکی یکی کج میشوند و میافتند. تا بالاخره روزی صاحب مزرعه که پیر و شکسته شده سر و کلهاش پیدا میشود و با دیدن وضع مترسک به او قول میدهد که فردا صبح بیاید و پایه شکستهاش را تعمیر کند. روز بعد مترسک دوباره تعمیر میشود، اما دیگر از پسر صاحب مزرعه خبری نیست که کلاه حصیری بر سرش بگذارد.
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "الف" و "ب" درج شده)