درباره كتاب 'لالایی':
کتاب حاوی مجموعه خاطرات نویسنده از زندگی در ویتنام، جنگ و برخورد با سربازان کمونیست، شرح ماجرای فرار با قایق و زندگی در اردوگاه پناهندگان و سفر به کانادا و تقابل دو فرهنگ است. نویسنده با زبانی روان، ساده و با توصیفاتی ملموس و گاه شوکهکننده هریک از خاطرات خود را مانند لالاییهای شبانه در یک یا دو صفحه تعریف کرده است. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"من در زمان حملهی عید تت بهدنیا آمدم؛ در نخستین روزهای سال میمون، زمانی که ترقههایی پشت سر هم جلوی خانهها با صدای زیاد میترکیدند و صدای شلیک اسلحه نیز کنار آنها شنیده میشد.
نخستین بار روشنایی روز را در سایگون دیدم. جایی که ترقهها با انفجار به هزاران تکه تبدیل شده و زمین را قرمز کرده بودند، درست مانند گلبرگ شکوفههای گیلاس و یا خون دو میلیون سربازی که به شهرها و روستاهای ویتنام اعزام و کشته شده بودند؛ ویتنامی که به دو بخش تجزیه شده بود.
من زیر سایهی آسمان منقش به آتشبازی و تاجهای گل نورانی که منشاشان موشکها و گلولهها بودند، بهدنیا آمدم. هدف از تولد من پر کردن جای خالی افرادی بود که کشته شده بودند. وظیفهی من در زندگی، ادامه دادن زندگی مادرم بود ..."