درباره كتاب 'سیاحتنامه ابراهیمبیک':
ابراهیمبیگ یک تاجرزاده ایرانی است که در مصر بزرگ شده و ثروتی اندوخته است. بین او و دختری از خانهزادانش به نام محبوبه تعلق خاطری هست. اما عشق بزرگتر و محبوبه واقعیاش ایران یا به قول یکی از آدمهای قصه "ایران خانم" است. عشقی که نویسنده، شرایط رشد و پرورش آن را در محیط خانواده قهرمانش نشان داده است. او در عالم خیال وطن را بینقصترین و منزهترین جاهای دنیا میداند، تا حدی که حاضر نیست هیچ خبر ناگواری را راجع به ایران بپذیرد یا حتی بشنود. در برابر هر سخن واهی اما امیدبخشی درباره ایران را با دادن پاداش به گویندهاش استقبال میکند.
سرانجام ابراهیمبیگ برای زیارت مرقد امام هشتم و نخستین دیدار از وطن معبود از راه عثمانی رهسپار ایران میشود. سر راهش، در استانبول، نویسنده داستان (یعنی زینالعابدین مراغهای) را ملاقات میکند و در خانه او نسخهای از کتاب احمد را میبیند و میخواند. ابراهیمبیگ انتقادات این کتاب از وضع ایران را جدی نمیگیرد و با خودفریبی از آن میگذرد. سفر ادامه مییابد و ابراهیمبیگ به قفقاز میرسد و نخستین بار، حال و روز غمانگیز ایرانیان مهاجر را از نزدیک میبیند ... (برگرفته از وب سایت ویکیپدیا)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"پیش از آنکه بنوشتن سیاحتنامه ابراهیمبیک آغاز کنیم مناسب و لازم بود که مختصری از ترجمه حالش در اینجا نوشته شود، تا مطالعهکنندگان را از اسباب سیاحت او چنانکه شاید و باید آگاهی حاصل آید.
این ابراهیمبیک فرزند یکی از تجار بزرگ آذربایجان است که پدرش پنجاه سال پیش ازین بعزم تجارت به مصر آمده به اقتضای وسعتی که در کار تجارتش روی داده آن شهر بزرگ را که مغبوط بسیاری از بلاد اسلامیه است برای خود مسکن اتخاذ نموده عزم رحیلش به اقامت مبدل شده بود.
این شخص محترم به سبت امانت و دیانت که نخستین اسباب نیکنامی و ترقی تجارت است، در اندکزمانی ثروت بسیار جمع نموده به اقتضای صفای نیت و خیرخواهی ملت، توجه عمومی را نیز بسوی خود جلب میکند.
این تاجر درستکار پاکاعتقاد در ظرف سالیان دراز که در مصر مقیم بود در هیچیک از عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی خود تغییر نداده در وضع معاشرت با مردم و خورد و خواب و پوشاک بهمان وتیره که از نیاکان خود دیده بود، رفتار مینمود، و در تعصب ملی چندان سخت بود که در ظرف چندین سال یک کلمه عربی با کسی حرف نزد بلکه نخواست یاد بگیرد ..."