داستان با این جملات آغاز میشود:
"(پرده با موسیقی آرامی که به تدریج اوج میگیرد، بالا میرود. فضای داخلی یک قصر با ستونهای سفید سبک رومی. در انتهای سن دو ردیف زن (همسرایان) با شنلهای سفید بلند حاشیهدار. نور ابتدا آنها را روشن میکند و سپس روی یک دلقک میایستد.)
فشاری که مدتها روی سینهاش احساس میکرد، بالا رفت و همهی آن سنگینی در گلویش جمع شد و بغض ضربهای به او زند که اشک سیالترین واکنش روحش در این آزادشدگی بود. به آرامی طوری که کسی متوجه نشود با سرانگشت گونههایش را پاک کرد و سعی کرد با تمرکز بر نمایش ایرادهای نمایشنامه را بگیرد.
همسرایان: پادشاهی بزرگ و مسلط بر طلسمات بود به نام هرمس پسر هرکول بر سرزمینهای روم و مصر و یونان به تخت سلطنت. از نداشتن وارث و جانشین برای خود نگران
دلقک: چرا نگران؟ مگر پادشاه نبود؟ ..."