داستان "رستم کیه؟!" با این جملات آغاز میشود:
"روزی سیمرغ داشت از بالای خانهی ملیکا و گربه رد میشد. گربه از روی پشتبام برایش سوت زد. تا سیمرغ برگشت، گربه با تیرکمان مگسی زد توی کلهی سیمرغ. سیمرغ افتاد دنبال گربه. گربه فرار کرد و رفت توی اتاق ملیکا.
سیمرغ آمد تو و گفت: "حالا بخورمت بچه کوچولو! منو با تیرکمان میزنی؟ رستم هم نتونسته منو شکار کنه!"
گربه زد به ملیکا و یواش گفت: "رستم کیه؟"
ملیکا درگوشش گفت: "فقط میدونم زورش زیاده."
گربه سینهاش را صاف کرد و گفت: " من خودم دو تا رستمرو حریفم. تازه روزی ده تا فیل میخورم. یهدفعه هم رستم داشت از زیر خونهمون رد میشد، با آبپاشمون، کلهی کچلشرو آب دادم، بلکه موهاش سبز بشه!" ..."