درباره كتاب 'آن سوی رودخانه، زیر درختان':
داستان تلخ و اندوهبار واپسین روزها و ساعتها و لحظههای یک زندگی پرماجرا، و امید بیرحمانهی مردی که میداند دیگر امیدی نیست …
سرگذشت شهر باشکوه و کهنسال ونیز در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، در آخرین روزهای زندگی سرهنگ ریچارد کنتول، افسر کهنهکار آمریکایی، و خاطرات تکاندهندهی او از جنگهای اول و دوم جهانی، مردی تنها و زخمخورده با غروری آمیخته با خشم و خشونت ... و عشق ناب و پرشور یک کنتس جوان و زیبای ایتالیایی، از تباری اصیل و ریشهدار، که سرهنگ نومیدانه دل به او سپرده است. روایت قدرتمند و اندوهناک آخرین ساعتهای زندگی پراحساس دو دلداده در کنار یکدیگر ... داستانی فراموشنشدنی از عشق و رنج و دلیری، به قلم نویسندهای بزرگ. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"دو ساعت مانده به روشن شدن هوا راه افتادند و اولش که قایقهای دیگر هم جلوشان میرفتند، نیازی به شکستن یخ روی کانال نبود. توی هر قایق، در تاریکی، طوری که نمیشد دید ولی میشد صدایش را شنید، قایقران با پاروی درازش در پاشنهی قایق ایستاده بود. شکارچی هم نشسته بود روی یک چهارپایهی مخصوص تیراندازی، متصل به قسمت بالای جعبهای که ناهار و فشنگهایش توی آن قرار داشت، و دو یا چند تفنگ را هم به کپهی طعمههای چوبی تکیه داده بود. در گوشهای از هر قایق، کیسهای بود با یکی دو مرغابی زندهی ماده، یا یک ماده و یک نر، و در هر قایق سگی بود که با شنیدن صدای بال اردکهایی که توی تاریکی از بالای سرشان میگذشتند با بیقراری جابهجا میشد و به خود میلرزید ..."