درباره كتاب 'مجمعالجزایر اوریون':
... راوی داستان شبحی است که از درون روزنامهنگاری ملقب به مسافر بیرون افتاده است. روزنامهنگار تمام شهرها و کشورهایی که برای تهیه گزارش از آداب و رسوم مردم از آنها دیدن کرده را به یاد دارد. جز مجمعالجزایر اوریون که برچسب قرمز رنگی به نشانهی دیدار او از آنجا روی چمدانش به چشم میخورد، اما هیچچیز از آنجا به خاطر نمیآورد. در طول داستان خواننده همراه شبح و مسافر درگیر به یاد آوردن مجمعالجزایر اوریون میشود. رمان رابطه ما با جهان پیرامونمان را مسالهدار میکند و نمیگذارد مانند مسافر لحظهای آرام بگیریم و زندگی روزانه ما را تسخیر کند. مجمع الجزایر اوریون همان سرزمینی است که از گسست بین انسان و جهان بیرون آمده و هر امنیتی را در اطراف او به هم میریزد. آدمهای داستان اسم ندارند و هر کدام با خصوصیتها یا لقبهایشان نامیده میشوند. آنها گویی از درون کابوسهایمان بیرون آمده و به دنبال سرنوشتشان روان شدهاند ... (برگرفته از معرفی کتاب در روزنامه اعتماد)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"نشسته پشت میز تحریر. نور تیز چراغ مطالعه او را مثل مجسمهای مرمرین، از تاریک روشنای اتاق کنده است. من به تاریکترین گوشهی اتاق چسبیدهام. پوستهی سختم را شکافتهام و بیرون آمدهام. دستم را روبهروی صورتم میگیرم. بی او جز شبحی خاکستری نیستم. مینویسد و پاره میکند. اتاق پر از کاغذهای پاره و مچاله است.
تکانی میخورد و نیمتنهاش از زیر نور چراغ مطالعه بیرون میرود. گوشهی اتاق، کنار چمدان مینشیند و برچسب کشورها را یکی یکی میخواند. برچسب قرمز مجمعالجزایر اوریون را که میبیند، سرش را گیج در دستهایش میگیرد و میفشارد. یکی از آن همه کاغذ مچاله را برمیدارد و باز میکند، فقط چندتایی علامت بیمعنا ..."