درباره كتاب 'موج پنجم':
پس از موج اول، فقط خاموشی باقی میماند. پس از موج دوم، تنها آنها که بخت یارشان بود، جان به در بردند. پس از سومین موج نیز فقط بدشانسها جان به در میبرند. پس از موج چهارم، تنها یک قانون وجود دارد: به هیچ کس اعتماد نکن.
اکنون زمان بر آمدن پنجمین موج است و در باریکهی خلوت بزرگراهی، کسی سالیوان، از چنگشان میگریزد، از چنگ موجوداتی که فقط ظاهری انسانی دارند و در مناطق روستایی گشت میزنند و هر که را ببینند، میکشند. همانها که آخرین بازماندگان زمین را پراکنده کردند. تنها ماندن یعنی زنده ماندن. کسی بر این باور است تا زمانی که با اون واکر آشنا میشود. شاید اون واکر مرموز و جذاب، تنها امید کسی سالیوان برای نجات برادرش، و چه بسا برای نجات خودش باشد. اما او ناچار به انتخاب است: اعتماد یا ناامیدی؟ دفاع یا تسلیم؟ زندگی یا مرگ؟ افتادن یا برخاستن؟ (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
فصل اول کتاب با این جملات آغاز میشود:
"موجودات فضایی واقعی را نمیگویم. دیگردان کودن نیستند. دیگران خیلی از ما جلوترند، مثل این است که بخواهیم خنگترین آنسان را با باهوشترین سگ دنیا مقایسه کنیم. قابل قیاس نیست.
نه، آن موجودات فضایی را میگویم که در ذهن خودماناند.
همانها که ساخته و پرداختهی ذهنماناند و از وقتی فهمیدیم نقطههای نورانی پراکنده در آسمان شب، خورشیدهایی مانند خورشید خودماناند واحتمالا سیارههایی مانند سیارهی خودمان دورشان میچرخند، شروع به ساختنشان کردیم. همان موجودات فضایی که در تصورمان بود دیگر، از همانها که دوست داشتیم به ما حمله کنند، همان انسانهای فضایی. یک میلیون بار آنها را دیدهایم. با بشقابپرندههاشان در یک چشم بر هم زدن از آسمان پایین میآمدند تا نیویورک و توکیو و لندن را با خاک یکسان کنند یا این که با خودروهای غولپیگری مانند عنکبوتهای ماشینی در مناطق روستایی رژه میرفتند و با اسلحههای نوریشان شلیک میکردند ..."