درباره كتاب 'بیگانهای در دهکده':
داستان در قرن شانزدهم میلادی و در یکی از روستاهای اتریش میگذرد. سه پسر بچه در اطراف روستایشان به مرد عجیبی برمیخورند که توانائیهای جالبی دارد. او نه تنها پسرها را با تردستیهایش شگفتزده میکند، بلکه داستانهایی که برای بچهها تعریف میکند هم او را بیش از پیش محبوب شنوندههای جواناش میکند. داستانهایی که اغلب درباره ویژگیها و خصوصیات نوع بشر هستند.
وقتی بچهها از او میخواهند تا نام خود را به ایشان بگوید، او خود را "شیطان" معرفی میکند! نامی که در ابتدا آنها را میترساند. اما با چربزبانی غریبه، پسرها همچنان به دیدارهایشان با او ادامه میدهند و ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"زمستان سال 1590 بود. اتریش فرسنگها دور از جهان و جهانیان در خواب غفلت فرو رفته بود. قرون وسطا هنوز در آن سرزمین ادامه داشت و آنطور که معلوم شد خیال داشت تا ابدالدهر نیز ادامه یابد. بعضی حتی عقربهی زمان را قرنها به عقب برمیگرداندند؛ میگفتند که اگر وضع فکری و روحی مردم را ملاک قضاوت قرار دهیم، اتریش هنوز در "عصر اعتقاد" زیست میکند. البته غرض از این سخن، تعریف بود نه بدگویی؛ و مردم نیز این گفته را همانطور که منظور آنها بود تلقی میکردند و همهی ما از این تعریف به خود میبالیدیم.
من، هر چند پسر بچهای بیش نبودم، این موضوع و همچنین لذتی را که از آن میبردم خوب به یاد میآورم ..."