درباره كتاب 'قهرمان دوران':
داستان، حکایتهای تو در تویی را تعریف میکند که سه راوی مختلف آنها را روایت میکنند. راوی اول، یک افسر جوان ارتش تزاری است که خاطراتش را از خدمت در ناحیهای کوهستانی یادداشت میکند تا بعدها آن را منتشر کند. خواننده هیچگاه از نام او مطلع نمیشود! راوی دوم ماکسیم ماکسیمیچ، افسر مافوق راوی اول است که پس از رسیدن به محل خدمت برای اولینبار با او آشنا میشود. ماکسیمیچ سالهاست که در کوهستانها خدمت میکند و به همین خاطر افسر جوان را با فراز و نشیبهای خدمت نظام و زندگی در محیطی ناشناخته آشنا میکند.
راوی سوم داستان، گریگوری الکساندرویچ پچورین، قهرمان اصلی داستان و "قهرمان دوران" است که پیشتر همقطار ماکسیمیچ بوده و در هنگام ترک خدمت، یادداشتهای روزانه خود را نزد ماکسیمیچ باقی گذاشته و او این یادداشتها را به افسر جوان میسپارد. افسر جوان/خواننده با خواندن این یادداشتهای روزانه با این شخصیت جسور و غیرعادی آشنا میشود. او هویت و آرمانی ندارد، به هیچ چیز عشق نمیورزد، بدی را میشناسد و تشخیص میدهد با این حال به آن دست میزند و ... نمادی است از شکافی فرهنگی که طبقه اشراف در روسیه تزاری به هنگام برخورد با تمدن غرب دچار آن شده بودند.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"از تفلیس با گاری چاپاری حرکت کردم و منزل به منزل اسب عوض کردم. تمام بار و توشهی سفرم عبارت بود از یک چمدان کوچک که نیمی از آن را یادداشتهای سفر گرجستان گرفته بود. خوشا به حال شما که بیشتر آن یادداشتها گم شد، و خوشا به حال من که چمدان و سایر چیزها بدون آنکه چشمزخمی بدان رسد به جا ماند.
خورشید داشت در پس قلهی پربرف پنهان میشد که داخل درهی کویشائور شدم. رانندهی "آس" بیآنکه خستگی به خود راه دهد اسبان را میراند تا پیش از آغاز تاریکی به کوه کویشائور صعود کند و تمام نیروی خود را در حنجره گردآورده آهنگی را میخواند ..."