درباره كتاب 'شفای کوانتومی: کاوشی در مرزهای پزشکی ذهن/بدن':
نویسنده در همان اوایل کتاب از خواننده سوال میکند: چرا وقتی استخوان شکستهای در دست شما جوش میخورد این را یک معجزه نمیدانید اما وقتی بدنتان خود را از شر سرطان خلاص میکند، این به نظرتان یک معجزه میآید؟
او معتقد است این هر دو اتفاق سرچشمهی مشترکی دارند. اینکه بدن ما قابلیتهایی بسیار فراتر از آنچه ما در نظر میگیریم، در اختیار دارد. او این قابلیت بهبود و شفای بدن انسان از درون را "شفای کوانتومی" مینامد.
نویسنده کتاب معتقد است که هریک از 50 میلیارد سلول بدن ما واجد سطحی از هوشمندی هستند. برای همین هم هست که هر سلول بدن میداند که چگونه باید خود را شفا دهد.
فصل اول با این جملات آغاز میشود:
"در اشتغال به حرفهی پزشکی، این امتیاز را داشتهام که بارها شاهد بهبودهای معجزهآسا باشم. تازهترین چنین رویدادهایی هنگامی آغاز شد که بانویی هندی و سی و دوساله به مطب من در حومهی شهر بوستون، مراجعه کرد. یک ساری آبی رنگ ابریشمین به تن داشت و با حالتی موقر روبهروی من نشست. دستهایش را روی دامنش مشت کرده و محکم به هم میفشرد تا آرامش خود را حفظ کند. گفت که نامش چیترا است و با شوهرش رامان یک فروشگاه اجناس وارداتی را در محلهای از شهر نیویورک، اداره میکند.
چند ماه پیش، متوجه غدهی کوچکی در پستان چپ خود شده بود که در مقابل لمس دست، بسیار حساس بود. بهمنظور غدهبرداری، زیر عمل جراحی قرار گرفته بود. متاسفانه جراح تشخیص داده بود که غدهای بدخیم است و بررسیهای بیشتر نماینگر این بود که سرطان به ریههای چیترا گسترش یافته است.
پس از در آوردن پستان بیمار و بخش بزرگی از بافتهای پیرامونی، پزشک معالج تصمیم گرفته بود که نخست بیمار را تحت پرتوی درمانی و سپس تحت شیمیدرمانی شدید قرار دهد؛ همان روش استاندارد در معالجهی سرطان پستان که زندگی بیماران بسیاری را نجات میدهد. اما درمان سرطان ریه مشکلتر است و برای همه روشن بود که وضع چیترا وخیم و خیلی خطرناک است ..."