درباره كتاب 'سایههای ترس':
سایههای ترس، روایتی متفاوت و تودرتو از ترسهایی است که گاهوبیگاه بر زندگی ما سایه میاندازند. چهار راوی این رمان را روایت میکنند. روایتی از ترسهایی که در سایه راه میروند. در این رمان زندگی نگار با زندگی ناتالی گره میخورد. اما قسمت عجیب ماجرا اینجاست که ناتالی قهرمان یک فیلم است. فیلمی که پنجاه سال پیش ساخته شده، اما نگار پانزدهسالگی را پنجاه سال پس از او تجربه میکند. روایان این داستان، گاه میخواهند ما را در هزارتوها سرگردان کنند و سایهای از ترس را بر سر ما بیندازند. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"مامان بشقاب میوه را روی میز گذاشت و با کنجکاوی به مانیتور کامپیوتر نگاه کرد و گفت: "باز داری فیلم ترسناک نگاه میکنی؟ بچه تو اصلا عقل توی سرت نیست انگار. من همسن تو بودم فیلم هنری نگاه میکردم. ماشاالله الان که دیگر همهچیز هست و امکانات از سر و کول آدم بالا میرود. برو ببین امسال چه فیلمهایی اسکار گرفتهاند. این فیلمهای سیاهوسفید فیلم است که تو نگاه میکنی؟ اصلا یک دختر پانزده ساله را چه به این فیلمها؟ باز میخواهی بابات بزند همهی سیدیهایت را بشکند، بنشینی روی تختت آبغوره بگیری؟"
مامان یکریز حرف میزد و من هم توی دلم بادبادک هوا میکردم که اینبار بابا دستش به سیدیها نمیرسید. همهی فیلمها را ریخته بودم توی کامپیوتر و فایلش را هم مخفی کرده بودم. بابا که سهل بود، مخترع اولیهی کامپیوتر هم نمیتوانست آن را پیدا کند ..."