درباره كتاب 'آه با شین':
کتاب داستان یکی از نوادگان قاجار را روایت میکند که در زمان حال هفتاد و اندی سال دارد و در بستر مرگ است. داستان اما با پرش به زمانهای مختلف، دورههای زندگی این "تهتغاری" قاجار را برای خواننده بازگو میکند. او در جوانی مبارزی چپگرا بوده و به همین خاطر در زمان شاه به زندان افتاده و در گذر از تجربهی زندان و شکنجه و مواجهه با پیروزی انقلاب، به غیرواقعی بودن باورها و اعتقادات سازمانی خود پی میبرد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"تا به آزمایشگاه قدم میگذاری بوی عجیبی به دماغت میخورد؛ طعم غده و غم. و دختری با چشمهای جعلی از پشت لنزهای آبی نگاهت میکند. جوری آدامس میجود که انگار دارد به زندگی دهنکجی میکند.
مثل میشی گریخته از قصابخانه، میایستی جلوی میز و سلام میکنی. جوابی نمیشنوی. شکافی بنفش در صورت دختر دهان باز میکند و صدایی از پشت یک ردیف دندان سیمکشیشده به گوشت میرسد.
- بفرمایید!
کاغذ را به طرفش میگیری. بیحوصله نگاهی میاندازد و میگوید: "باید صبر کنی. آزمایش هنوز آماده نیست." و با ناخن سیاه و ستارهدارش به ته سالن اشاره میکند.
- بشین تا صدات بزنم.
سر برمیگردانی و تازه متوجه بقیه میشوی. زن و مرد، با چهرههای رنگپریده، زیر نور بیرحم مهتابیها، نشستهاند روی صندلیهای پلاستیکی و منتظر دریافت جدیترین جواب همه عمرشان هستند؛ خلاصه و مفید و در نهایت ایجاز، تا تکلیفشان را با این راز مقدر روشن کنند ..."