درباره كتاب 'خداوند علم و شمشیر':
معروف است که ترجمههای ذبیحالله منصوری، بیش از آنکه ترجمه باشند، تلفیقی از متن اصلی و استعداد خود او در شخصیتپردازی و بال و پر دادن به داستانها بوده است. بعضیها حتی مشکوکاند که اکثر ترجمههای او در حقیقت نوشتههای خود منصوری است که، شاید به امید فروش بیشتر، به نام نویسندگان غیرفارسیزبان منتشر شدهاند.
داستان حاضر که ترجمهی او از اثر یک نویسنده آلمانی است، خواننده را به یاد داستانهای کودکی که مادربزرگها در شبهای رمضان برای نوههایشان تعریف میکردند، میاندازد.
برای همین هم خواننده در حین خواندن کتاب با خود شک میکند که نکند ...
کتاب به ماجرای فراز و فرودهای زندگی امام اول شیعیان، علی (ع)، از زمان زمامداری عمربنالخطاب تا هنگام شهادت او به دست ابنملجم میپردازد.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"در مدینه، وقتی عمربنالخطاب با کسی کاری داشت و میخواست او را به مسجد بیاورد، کسی را دنبال وی نمیفرستاد؛ بلکه بانگ میزد و اسم آن شخص را بر زبان میآورد و صدایش آنقدر قوی و رسا بود که چون رعد در فضای مدینه، طنین میانداخت و شخص مورد نظر صدای عمربنالخطاب را میشنید و از جا برمیخاست و راه مسجد را پیش میگرفت.
در مدینه، مشغول ساختن دیوانخانه برای تمرکز کارهای حکومت اسلامی بودند و چون عمارت دیوانخانه به اتمام نرسیده بود، عمربنالخطاب مثل گذشته، در مسجد به کارها رسیدگی مینمود.
در روزی که سرگذشت ما از آن روز آغاز میگردد، عمربنالخطاب خلیفه مسلمین، فریاد زد: "یا قرهالعین، یا علی، حضور تو در مسجد ضروری است."
قرهالعین در مدینه، عنوان مخصوص علیبن ابیطالب (ع) بود و عمر پیوسته علی (ع) را با این عنوان طرف خطاب قرار میداد ..."