درباره كتاب 'چارلی و آسانسور بزرگ شیشهای':
چارلی، برندهی کارخانهی شکلاتسازی آقای وانکا را که فراموش نکردهاید؟ حالا او سوار آسانسوری بزرگ و شیشهای شده و ماجراهای هیجانانگیز تازهای در انتظارش است.
وقتی آقای وانکا سرعت آسانسور را زیاد میکند، چارلی همراه با پدر و مادرش و پدربزرگها و مادربزرگها از جو زمین عبور میکند و در فضا چشمش به اولین هتل فضایی دنیا میافتد. او و همراهانش در هتل فضایی با موجودات شروری رو به رو میشوند و بینشان مبارزه سختی در میگیرد ...
داستان با این جملات شروع میشود:
"آخرین باری که چارلی را دیدیم، بالای شهرش، سوار آسانسور بزرگ و شیشهای بود. درست چند ساعت پیش، آقای وانکا به او گفته بود که تمام آن کارخانهی شکلاتسازی عجیب و حیرتانگیز، مال اوست، و حالا دوست کوچک ما با خوشحالی همراه تمام افراد خانوادهاش داشت به کارخانه برمیگشت تا ادارهی آنجا را به دست بگیرد. مسافران آسانسور ما (فقط برای یادآوری شما) اینها بودند:
چارلی باکت،
قهرمان ما.
آقای ویلی وانکا،
شکلاتساز استثنایی.
خانم و آقای باکت
پدر و مادر چارلی.
بابابزرگ جو و مامانبزرگ ژوزفین
پدر و مادر آقای باکت.
بابابزرگ جورج و مامانبزرگ جورجیانا
پدر و مادر خانم باکت ..."