درباره كتاب 'هایدی':
هایدی فقط پنج سال دارد که نزد پدربزرگش در بالای ارتفاعات آلم میآید و طولی نمیکشد که عاشق این نوع زندگی ساده و بیآلایش میگردد. پدربزرگش هم متقابلا علاقه وافری به نوه کوچکش پیدا میکند.
اما پس از مدتی خالهی هایدی تصمیم میگیرد تا او را برای زندگی به فرانکفورت ببرد تا در خانهای اشرافی همبازی دختر صاحبخانه بشود.
داستان با این جملات آغاز میشود:
"از شهر قدیمی و خوشمنظره "ماینفیلد"، از میان چمنزارهای سبز و تر و تازه، جادهای به طرف دامنه رشته کوههایی امتداد مییابد که این کوهها، از دره پایین بهصورت قلههایی با عظمت و شکوه فراوان خودنمایی مینمایند. همانطوری که این جاده باریک کوهستانی ابتدا با شیب آرامی به سمت بالا امتداد مییابد، عطر روحنواز بتهها و گیاهان کوهی با آن ساقههای کوتاه، فضا را آکنده میسازد و پس از مسافتی، این جاده باریک بهصورت یک کورهراه ناهموار با سراشیبی تند، به طرف "الم" پیش میرود.
در یکی از صبحهای آفتابی و درخشان ماه ژوئن، دخترک بلند قد و تنومندی که سر و وضع اهالی این کوهستان را داشت، در حالی که دست دختربچهای را در دست گرفته، مشغول بالا رفتن از این جاده کوهستانی بود. گونههای برافروخته و سرخرنگ دختربچه حتی از زیر پوست آفتابسوخته و قهوهای رنگش نیز میدرخشید. البته تعجبی هم نداشت، زیرا با وجود آفتاب سوزان، دخترک مثل فصل سرما و یخبندان لباس پوشیده بود ..."